عشق اول


عشق

حضورت تکیه گاه امنی ست برای بودنم...

چقدر اين زندگي زيباست

که من بعد از چه طولاني زماني ،

يافتم عشق و تو را با هم.

تو را من دوست ميدارم

- اگرچه خوب ميداني

تو را من دوست ميدارم

و با تو زندگي زيباست

و بي تو زندگاني ....

بگذريم از اين سخن ...

بيجاست !

براي با تو بودن اين شروع بي نظيري بود،

اگر بهار مي دانست،

برايم عنچه سرخ گلي را ميشکوفانيد

که با آن خير مقدم گويمت

اما نميدانست

گمان مي کرد ، روز آخر ديدار ما آن روزبهار است

- و شايد من خودم هم اين چنين بودم ! –

پذيرايت شدم ، با بوسه و لبخند

تنت چون ديدگانت پراحساس

و احساس گريزي بي امان در چشم تو پيدا.

غروري سهمگين و وحشت آور بود،

که از چشم تو مي باريد

و من با خويشتن گفتم:

« چگونه اين غرور شرمگين‌ را بوسه بايد داد؟! »

- که سيماي غرورم سهمگين تر از غرورت بود -

« تو را من دوست مي دارم ! »

و با اين جمله ديوار غرورم را شكستم من.

تمام داستان اين بود.

< تو را من دوست مي دارم>

توهم آيا مرا ?




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در 13 / 3 / 1389برچسب:,ساعت1:18توسط Katrin | |